معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

معراج دیگه ممه نمیخوره

سه شنبه 91.07.25 یعنی پایان 18 ماهگی... معراج پسر عزیزم از اونجایی که شما عادت کردی فقط شبها شیر میخوری و مامانی هم زیاد شیر ندارم  تصمیم گرفتم دیگه شیرتو قطع کنم . اولش برام خیلی سخت بود چون دیگه مثل قبل نمیتونستم بغلت کنم ولی خب بعد از 18 ماه و چند روز بالاخره میتونیم خواب راحتی داشته باشیم هم من و هم شما . دو سه شب کمی اذیت شدی ولی دیشب که شب چهارم بود فقط یکبار شب بیدار شدی . درسته که دیگه نمیتونم شیره جونم رو بهت بدم ولی مطمئن باش که از هیچی نسبت به تو گل پسرم دریغ نمیکنم البته تو این اوضاع و احوال خونه عزیز(مامان مامانی) بودیم و عزیز هم خیلی به مامانی کمک کرد و صبورانه نیمه شب ها شما رو آروم میکرد  عاشقانه دوستت ...
29 مهر 1391

معراج نوزده ماهه میشود...

91.07.24 پاره تنم  امروز صبح بعد از کمی استراحت با هم رفتیم به مرکز بهداشت آخه باید واکسن 18 ماهگیت رو میزدی و شما هم با کلی ذوق و شوق به عشق دَدَ رفتن آماده شدی . وای خدایا خانم دکتر گفت اول دست چپش رو بگیر منم بیرحمانه دستت رو گرفتم ولی خب چاره ای نبود به خاطر سلامتیت بود نازراره ماو شما که سرنگ رو دیدی کلی گریه کردی چه برسه وقتی که داخل دستت رفت و بعد گفت دست راستش رو بگیر خدایا  اشک خودم هم در اومد ولی شما فقط 10 دقیقه نا آرومی کردی و باز هم مثل همیشه صبور بودی و زودی هم آروم شدی . مامانی شرمنده این اخلاقتم فلفلی خودم. چقدر زود گذشت 18 ماه کنار هم بودن و کنار هم راه رفتن و کنار هم خوابیدن و باهم غذا خوردن خدایا انشااله پسرم 12...
29 مهر 1391

سفر به مشهد

پسر عزیزم دیروز یعنی 91.07.16 من و شما رفتیم بلیط مشهد رزرو کردیم. البته چند روزی بود که برنامه ریزی میکردیم که خدا خواست و جور شد و به امید خدا جمعه عازم میشیم . قرار بود با قطار بریم ولی چون شما هواپیما رو خیلی دوست داری ، هواپیما تصویب شد. و شما  پنجمین سفرت در راهه. بعد از اینکه برگشتیم دوباره بهت سر میزنم الان برم که خیلی کار دارم.بوس ...
17 مهر 1391

روز کودک مبارک...

کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید   عزیزِ دلم نازِ خوشگلم شیرینی و شکلاتم تمام آرزوی من نمکدونم شیرینکم دوسته خوبم یار همیشگیم همدم تنهاییم معراجه قشنگم روزت مبارک   پسر عزیزم امیدوارم همیشه مثل دوران بچگیت شاد و بی غصه باشی و همیشه شادی و انرژی و شادابی رو تو چشمای نازت ببینم . ان شااله هیچ وقت غصه و حسرت  نخوری و همیشه شاد و سربلند باشی . پسر خوبم : زندگی سختی و نرمی داره ، خوبی و خوشی داره ،  بالا و پایین داره سعی کن همیشه صبور باشی و حتما یادت باشه همیشه به خدا توکل کن...
16 مهر 1391

من بزرگ شده ام آن قدر که دلم سادگی کو دکی هایم را می خواهد ...

امروز ناخوداگاه یاد جملات جالب کودکی هام افتادم . کشتم شپش شپش کش شش پا را . چایی داغه ، دایی چاقه ! امشب شب سه شمبه س ، فردا شبم سه شمبه س ، این سه 3 شب اون سه 3 شب هر سه 3 شب سه شمبه س. سپر جلو ماشین عقبی خورد به سپر عقب ماشین جلویی.  شش سیخ جیگر سیخی شش زار سربازی سر بازی سرسره بازی سر سرباز سرسره بازی را شکست. آن مان نماران، دو دو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی دختره این‌جا نشسته گریه می‌کنه زاری می‌کنه از برای من یکی رو بزن!! دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده!...سواد داری؟!!! نچ نچ نچ ، بی سوادی ؟!  ده، بیست، سه پونزده، هزار و شصت و شونزده هر کی میگه شونزده نیست هیفده هیجده نوزده بیست ...
16 مهر 1391

پسر مهربونم...چقد تو ماهیییی

آخه حرفی هم برای گفتن میمونه؟؟؟؟   دیروز بعد از اینکه آب خوردی طبق معمول بقیه شو ریختی زمین ولی فورا خودت گفتی : تَیی تَیی(تمیز میکنم )   آخه شما چقدر مهربونی؟؟؟خدا؟؟؟؟البته ناگفته نماند مهربونیت مثل باباته که عزیز دل منه و خیلی هم دوسش دارم   معراج داره ادای باباشو در میاره هم باکامپوتر کار میکنه هم با تلفن صحبت میکنه... دیروز غروب رفتیم پارک و شما هم درخواست کردی تنهایی میخایی قدم بزنی... معراج عاشق دالی بازیه ... نمیدونم چرا گل گلی مامان از سرسره میترسی؟؟؟؟؟؟؟ معراجه عزیزم چند روزیه که صبحها که  از خواب بیدار میشی همش بهانه بابا...
11 مهر 1391

هفته ایی که گذشت ...

پسر عزیزم ،معراج گلم نمیدونم خاطرات این روزهاتو چه جوری باید نگه دارم چون خیلی زیاده از نظر من همه کارها و حرکاتت جالبه و باید به یادگار بمونه ولی تا جایی که بتونم از شما فیلم برداری میکنم و عکس میگیرم و خلاصه اونهارو تو وبلاگت میذارم     چند شب پیش بابایی حالش خوب نبود ، رفتیم بیمارستان شما خیلی اذیت میکردی وقتی بهت میگفتم اگه اذیت کنی آقای دکتر؟؟؟ خودت میگفتی : آمپو و باسن مبارک رو هم نشون میدادی (البته باکمی ترس) و درنهایت وقتی کارمون تمام شد و خداحافظی کردیم شما هم خیالت راحت شدو گفتی : ممنو ممنو و کمی هم دولا شدی انقدبلند گفتی که هرچی مریض اونجابود به شما خندیدن   معراج عروسکهاشو خیلی دوست داره (ال...
9 مهر 1391

.... به درد ما دوا آمد، رضا آمد، رضا(ع) آمد

محبوب من، روزي در سايه‌سار پرودگارم نشسته بودم؛ به ياد مي‌آورم كه در ميان لحظه‌هاي متبلور آن ديدار براي حل مشكلاتم چاره و درماني خواستم و او بي درنگ در جواب اين سؤال من فرمود: من كليد مشكلات تو را به خيمه‌دار خيمه‌تان، رضا(ع) سپرده‌ام. و حال چگونه مي‌توانم از عشق به تو چشم‌پوشي كنم در حاليكه فرمانرواي قلبم گشته‌اي؟ روزها و ماه‌ها را به انتظار ديدار تو مي‌نشينم؛ و چه دوست‌داشتني است انتظار ديدار ياري چنين. آقا جان دلم مي‌خواد از شوق ديدارتان پر گيرم و به آسمان بروم؛ ماه‌هاست كه لياقت نماز خواندن در صحن انقلاب را نيافته‌ام، اما هنوز طعم گواراي آب سقاخانه را به يا...
7 مهر 1391

باز پاییز است, اندکی از مهر پیداست

دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه حیاط مدرسه وایستادی ، یه نفر میومد و بهت میگفت : با من دوست میشی ؟؟؟ **************** یادش بخیر تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد ، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم … همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه ! **************** یادش بخیر دبستان که بودیم هرچی میپرسیدن و میموندیم توش ، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم ! **************** وقتی میرفتی بهار بود ..تابستون نیومدی ..پاییز شد … پاییز که نیومدی پاییز ماند ..زمستان که نیای ..باز پاییز میماند تروخدا فصل ها رو به هم نر...
1 مهر 1391
1